-
روزهای سانسوری ۱ .....
16 فروردین 1385 14:42
سلام خوبید؟ من که زورکی دارم به خوب بودن چنگ میندازم تا از دستم نره ... دیروز طرفهای ظهر بود که آیدا اومد خونهمون قرار بود نهار مهمون دوستش باشیم اما براش یه مشکلی پیش اومده بود و قرار رو کنسل کرده بود، خیلی دلم خنک شد چون وقتی اومد من تو نت بودم و هی جِز میزد که زود دیسی کنم و بریم انقدر ندیده بازی دراورد و گفت الان...
-
چـــه جَلـــَـــب ....
15 فروردین 1385 10:27
سلام به گل های ناز ِ خودم ... خوبید نازنینها ی من ... دنیا به کامتون هست بهترین های من؟ .... خدمت ِ سرورانم! - جو ِ ایران بدجوری من رو گرفته - عرض کنم که داشتم از یه جایی رد میشدم – از سایت منظورمه – که دوتا کاریکاتور دیدم ، به نظرم خنده دار اومد بخاطر همین برای شما ها هم گذاشتم به امید ِ اینکه خنده رو لبای ناز ِ تون...
-
همه کس و هیچ کس .....
14 فروردین 1385 11:39
سلام به همه... تو این چند روز انقدر اعصابم خرد بود که نتونستم آپدیت کنم.... مرده شور ِ این زندگی رو ببرم که بدجوری من روسر کار گذاشته... تمام این مدت به خودم فکر میکردم ، که من دارم چه کار میکنم ؟ تمام ِ کارها به نظرم مسخره و پوچ میاد ، شاید به ظاهر آدم شادی هستم اما درونم داغونه ... باورتون نمیشه اگه بگم که 3 روز ِ...
-
(¯`•._.•ســـــا ل نــــــو مبـــــــارک •._.•`¯)
28 اسفند 1384 09:41
سلام به دوستای خوبم شاد و شنگول ، منگول و حبه ی انگور ( تنها داستانی که بلدم و با افتخار!واسه همه هم تعریف کردم ) که هستید؟ بالاخره من نفهمیدم یک سال ِ دیگه اومد یا اینکه یک سال ِ دیگه رفت .... خلاصه اینکه هر کی رفته و هر کی اومده مهم اینه که این رفت و آمدش مفید باشه و برای همه شادی آفرین و هرچیزی که توش بوی شادی باشه...
-
هرچی دوست دارید اسمشو بگذارید....1
27 اسفند 1384 09:46
سلام خوبید که؟ دیروز حدودهای ساعت 5 بود که یکی از دوستای بابام که من زیاد نمیشناختمش و فقط میدونستم که دوتا آقا پسر گل داره زنگیدن خونه مون که شب دور هم باشیم اونم کجاااااا شاندیز ... منم مثل این بدبختای شاندیز ندیده هول کردمو زود پریدم که حاضر بشم ، از پریسا ( دختر یکی از دوستای بابا) شنیده بودم که پسرهای آقا نیما...
-
مایکل جکسون در تهران( با اجـــازه ی آقا مهدی ) ...
25 اسفند 1384 09:03
سلام دلبندهای من... خوب بودید بهتــــر شدید؟.... این عکس ها رو یکی برام فرستاده بود منم رفتم تو سایتش و کاملشو براتون اوردم ، البته با اجازه ی آقا مهدی .... آقا مهدی راضی باش ... ( فقط جونه من برید تو نخ عکس 1 وَ! 3 ، من که مُردم از خنده اما شما نخندید بهش گناه داره طفلکی ) ---- --- -------- --- --> در گوشه و کنار...
-
توصیه ی نامه ی دوستـــــــان ....
24 اسفند 1384 14:43
سلام سلام.... اول اینکه بابا ایول به خودم که تونستم یک ماه و یک روز یکجا بند بشم ،اما این یک ماه ویک روز مثل یک قرن و یک روز برای من گذشت، الان فکر میکنم یک بلاگتـــور ِ خیلی قدیمی و حرفه ای و کاردرستم!! – فکر کنم همین طور هم باشه نه؟- دوم وااااااااااااااااااای بیچاره شدم...آیدا فهمید من وبلاگ دارم .... دیگه فکر کنم...
-
چهــــــارشنبه گــــــوری....
23 اسفند 1384 09:22
سلام به همه ی دوستای نازنینم ، چه اونایی که الان به انواع و اقسام ِ سلاح های جنگی مجهزن و چه اونایی که مثل من سیاه لشگرن این به اصطلاح چهارشنبه سوری جای بسی بحث داره : چهارشنبه سوری از 3 بخش تشکیل شده 1- چهارشنبه : که نقطه ی انحرافی ِ مسئله است چون اصلا چهارشنبه برگزار نمیشه ... 2- سور: که الان تبدیل شده به گور ، چون...
-
زیاد جــــــدی نگیرید اینجا هیچ چیز واقعی نیست......
22 اسفند 1384 10:12
سلام خوبید؟ خوشید؟ چییییییییییی خورشید؟؟ نه عسل های من خوش هستید؟؟؟ چییییییییییییییییی خوشک؟؟؟ ای بابا عجب گیری کردیما ، همون خوب هستید؟؟؟ چیییییییییی؟؟؟ هیچییییییییییی اول از همه اینکه یک سو ء تفاهم کوچک پیش اومده ... میدونید چیه ؟؟این دنیای مجازی فقط مجازیه، نه من شما رو خوب میشناسم نه شما من رو و فکر کنم تا آخرش...
-
نمـــــــی خواااااااااام ...زور ِ مگه؟؟؟؟؟
19 اسفند 1384 23:31
سلام ، دوباره من اومدم .... می بینم که هیچ کس افتخار نداده که هم گروهی ِ من بشه... اصلا شما پست های منو میخونید یا اینکه فقط یک کامنت ِ دلخوشونک برام میگذارید ؟؟( اینطوری درسته فائز؟) تو این 2 ، 3 روز دوستام برام اعصاب نگذاشتن ... از یک طرف رامین بعد از این همه مدت تماس گرفته بود و از یک طرف دیگر مریم به سپهر تلفن زده...
-
یک دل و n دلــــــــــبر + هم گــــــروهی .....
16 اسفند 1384 23:01
به قول جمشید سلام به دوستان همیشه حاضر در صحنه! اول از همه اینکه بابا چه جونی دارید شماها ... من که هنوز یک ماه نشده خسته شدم از وبلاگ بازی ... دست به هر کاری میزنم 2 روز دیگرش پشیمون میشم ....میخوام سیستم اینجا رو عوض کنم اما حال ندارم...این وبلاگ گروهی که میگن چیه؟ اگه چیزه خوبیه یکی بیاد با من هم گروهی بشه... دوم...
-
عجب دنیای باحالی داریم .....
14 اسفند 1384 22:59
سلام به همه افرادی که لطف میکنن و به من سر میزنن تا من ضایع نشم ؛ حالا بعضی ها بیشتر لطف میکنن و با کامنت میفهمونن که من هم بودمااااااا و بعضی ها مثل همون قضیه جن زدگی که قبلن گفتم .... گفتم ضایع یاد امروز عصر افتادم ، به عمر تمام مسخره ام قسم هیچ وقت به اندازه ی امروز ضایع نشده بودم ( البته زیاد نه ) ... حیف که گفتم...
-
"دلایل هستـــــی" ...!!
13 اسفند 1384 14:47
وقتی هستی "نیستی " وقتی نیستی ، هستی ....بالاخره هستی یا نیستی؟ من شک میکنم ....پس هستم! دکــــارت من قرض میکنم...پس – لابد – هستم!! کارمــند من قبض می گیرم ...پس –قطعا- هستم!! بیچــاره من بنز می خرم.....کی میگه نیستم؟! پیمان!! من مینویسم – چون – خیال میکنم که هستم؟! مـونــــا یکی به من بگه درمورد چی...
-
ایـــزوینید ماسکویچ...
13 اسفند 1384 14:35
سلام... اون پست بخاطر یه سری دلخوری ها بود که با یکی پیدا کرده بودم و اعصابم خورد شده بود... دیگه هم ازش ناراحت نیستم ... منم اون پست رو به طور کامل پاک کردم و احتمالا کامنت شما تو اون پست بوده و متاسفانه من کامنت شما رو ندیدم...فقط همین ... پس اون کارو به دلیل بی احترامی ندون... وباز متاسفانه جنابعالی ایمیل یا آدرسی...
-
چطــــور بهتون بگــــــم؟!!
11 اسفند 1384 22:42
چطور بهت بگم دوست داشتن چیه ؟ چه چشمات باز باشن ، چه بسته باز اونی که ، تو دوستش داری رو نشونت می دن به این می گن دوست داشتن و آغاز عشقه آخه چه جوری می تونم بهت بگم ، عشق چیه ؟ وقتی تو خواب و بیداری فقط به فکر اونی هزار تا فکروخیال خوب براش می کنی وقتی که اونو دیگه از خودت می دونی به این می گن عشق ... و نه خوابه و نه...
-
هیچ چیز عوض نشده....
11 اسفند 1384 22:39
سلام به همه ....من دوباره با کمال پررویی اومدم ظاهرا" چیزی عوض نشده جز ته اون چشمام، که توش فقط یه خورد غم پاشیدن جز گوشه لبام، که مهر سکوت روش خورده جز نوک پاهام، که دیگه نای رفتن و ادامه دادن نداره جز نوک انگشتام، که دیگه توان نوشتن نداره می بینی هیچی عوض نشده....! حالا یه چیز بگم تا دلتون باز بشه: · آهای خلبان بزن...
-
به مــــا خوشی نیومده ....
8 اسفند 1384 22:57
سلــــــام ...امیدوارم کوک باشید و مثل من بنزینتون تموم نشده باشه.... دیروز انقدر حالم بد شده بود که نزدیک بود دار فانی رو بخونم ... از یه طرف گلو درد داشت داغونم میکرد و از یه طرف تب داشتم و از یه طرف ِ خیلی حساس پیمان باورش نمیشد من حال ندارم...( مـــونا چرا انقدر خالی میبندی؟.... دیونه دلم برات تنگ شده...) ، حالا...
-
ضـــد حال ِ تـــــولد ....
6 اسفند 1384 12:56
بابا چقدر من خوش شانسم .... از خودم شانس الله تر ندیده بودم... بس که من حساســــــم.... هنوز پام از گچ در نیومده یه درد ِ دیگم شده.... مثل اینکه بعد از 2 هفته رفتم مهمونی رودل کردم... واااااااااااااای یه سرمای توپی خوردم که نگو ... دیروز که رفته بودیم تولد؛ یکی از دوستای سمیرا به اسم ِ بهناز که فقط دوست ِ خود ضایعشه...
-
اکس پارتی مذهبی!!!
4 اسفند 1384 19:10
یه دوست دارم به اسم ِ سمانه ، این سمانه خانوم ِ گل توی یه خونواده ی مذهبی ِ مسلمون به دنیا اومده و الحق که یه دختر ماه ِ هم از نظر اخلاق هم از لحاظ ظاهر؛ تو دوران ِ مدرسه با هم دوست شدیم ، نمیدونم یه احساس ِ خاصی بهش دارم با اونکه همه بهمون میگفتن شما نمیتونید دوستای خوبی باشید، اما من سمانه رو از همه ی دوستام بیشتر...
-
روزی کـــه گذشت....
2 اسفند 1384 21:07
دیروز تک و تنها راهی ِ خیابونا شدم که واسه دوستام هدیه بگیرم ، هم واسه ولنتاین هم اینکه یکی از دوستام 7 اسفند تولدشه که قرار جمعه بریزیم خونه خرابش کنیم، مونده بودم چی بگیرم واسشون ... صحنه ی خیالی : (سلام ، بفرمائید) (سلام ... یه کارت پستال دارید که روش نوشته باشه عشق من فقط تویی یا یه چیزی تو همین مایه ها؟) ( بله...
-
روز آزادی ...
1 اسفند 1384 17:06
وااااااااااااای........... سلامی به گرمیه لباتون و به سردیه دماغاتون توی یه روزه سرد ِ یخمکی.... بالاخره روز موعود فرا رسید و پام مثل ِ سابق شد ، نمیدونید چه حالی میده پای آدم هیچی آویزونش نباشه... دیروز مریم با اون ماشین ِ تابلوش- پراید کاهویی یه چیزی تو این مایه ها -------> که همینطوری واسه پسرا اوتومات چراغ...
-
اعتصاب مدرنیسم
29 بهمن 1384 19:10
میدونید الان چه حسی دارم؟ احساس میکنم فقط برای اینکه تایپ فارسیم خوب بشه این وبلاگ رو راه انداختم – هیچ کس منو دوس نداله (گریه به توان n ) - آخــــــــــــــــــه نا وبلاگیتوریــــــــــــا وقتی شما نظر نمیدید من از کجا بفهمم قاطی ِ شما شدم ، نمیدونم شاید یه کم عجولم یا شایدم مخلوط کن سایت خرابه ... آخـــــــه یعنی من...
-
آها ی مرد دیونه
29 بهمن 1384 19:07
آها ی مرد دیونه آهای سرمشق ِ عاشق ببین خوشگل ِ عاشق چه جوری برات میخونه آهای صیاد آهو بازم بیا به این سو ببین پای منو بستی به زنجیر عاشقونه دلم ازت گرفته ، گل غصه ام شکفته ولی حرفای نازنینت از یادم نرفته منم دل به تو دادم ، بیا نبر زیادم ازت دل نبریدم بیا برس به دادم ببین شکسته گیتار ، آهای عکس رو دیوار بیا پیشم بمون...
-
خاطرات "روزانه" یک آدم "شــب کار" ...!!
29 بهمن 1384 02:14
(این از من نیستا اگه جایی خوندید نگید مونا دزد کلمات هستا....) شــنبـــــه : خـــــوررر ... پــــف!! یکـــشنبــه : خـــــوررر ... پــــف!! دوشـــنبــه : خـــــوررر ... پــــف!! سه شنبـه : خـــــوررر ... پــــف!! چهارشنبـه : خـــــوررر ... پــــف!! پنج شنبــه : خـــــوررر ... پــــف!! جــــمــعــه : خـــــوررر ......
-
ترک عادت موجب ِ مرض ست...
25 بهمن 1384 16:56
عرضم به حضور ِ نامرئیتون که یه وقت خدایی نکرده ،زبونم لای در ، شستم چلاق ؛ فکر نکنید من یه آدمه علافم و صد البته عقده ای که هنوز متن قبلیم از گلوتون پایین نرفته فرتو فرت (فرطو فرط،بخدا تو لغت معنی نبود ) یکی دیگه تعارفتون میکنم ... نخیر بنده که هی زود به زود خودمو به روز میکنم بخاطره پای مبارکمه که منو خونه نشین کرده...
-
تـــریبون آزاد
24 بهمن 1384 17:06
از تمامی دوستانی که با تلفن و دورنگار و نمابر و تلگراف و تلپاتی و ایمیل و... ابراز وجود! شرمنده ، بنده رو شرمسار کردن ممنونم و با قلبی لبریز از اکسیژن برایشان آرزوی موفقیت میکنم و مفتخرم که تـــریبون آزاد و تا حدودی زورکی را برای درج ِ عقاید و پرسشهای شما افتتاح کرده و چشم به منیتور منتظر ِ طرح های سازندتون هستم...
-
ولنتاین به 21 فوریه موکول شد...
24 بهمن 1384 16:56
آره درست خوندید ولنتاین از 14 فوریه به 21 فوریه منتقل شد... طبق خبرهای متعدد و معتبر ، طی ِ نشستی که مسئولین زیر ربط در این رابطه داشتن به این نتیجه رسیدند که این روز رو یک هفته دیرتر برگزار کنند. این مسئولین که متشکل شده بود از من و دوستام بعد از سنجیدنه همه ی جوانب – یعنی پای بنده که تو گچه- ص لاح( چه میدونم شایدم...
-
خاطره ی یخی
23 بهمن 1384 21:39
گفتم حالا که زمستونه براتون یه خاطره از یکی از روزهای برفی ِ آبعلی تعریف کنم ، امسال که طلبیده نشدیم بریم (آخه پام تو گچه ؛بعدا اگه خواستید براتون می گم که به چه طرز ضایعی پام ناک اوت شد) خلاصه اینکه اول های شروع اسکی بازی بودیم که خانم آویزون(ساناز16 ساله همسایه گرامی که پارسال 15 سالشون بود ،الهی من قربونش بشم )...
-
من کیستم؟ من چیستم؟ من آدمم ، یا نیستم؟!
23 بهمن 1384 13:02
سلام . نمیدونم خودمو با چه اسمی معرفی کنم انقدر لقب دارم که عن قریبِ اسم اصلم رو فراموش کنم ، اما طبق شواهد و مدارک موجود در اداره ثبت عتیقه جاتِ ملی(-----> )اسمم مونا است و 21 سالمه و باور کنید که اگه یک نفر هم -بر فرض محال - یافت نشه که از چشم گشودن من به دنیای وبلاگ خوشحالو خرسند شود؛ من خود به تنهایی و به شخصه...