یادی از من و دوستــــــــــــــــــام

من نه دُم دارم نه شاخ اما عوضش یه وبلاگ دارم که اگه شاخ و دم نداشته باشه جای تعجبه!!!

یادی از من و دوستــــــــــــــــــام

من نه دُم دارم نه شاخ اما عوضش یه وبلاگ دارم که اگه شاخ و دم نداشته باشه جای تعجبه!!!

نمـــــــی خواااااااااام ...زور ِ مگه؟؟؟؟؟



سلام ، دوباره من اومدم ....

می بینم که هیچ کس افتخار  نداده که هم گروهی ِ من بشه... اصلا شما پست های منو میخونید یا اینکه فقط یک کامنت ِ دلخوشونک برام میگذارید؟؟( اینطوری درسته فائز؟)

تو این 2 ، 3 روز دوستام برام اعصاب نگذاشتن ... از یک طرف رامین بعد از این همه مدت تماس گرفته بود و از یک طرف دیگر مریم به سپهر تلفن زده و قرار گذاشته بود و از یک طرف دیگه ماما و بابا به احتمال زیاد میخان جدا بشن .... حالا رامین موضوع تازه ای نبود این سپهر دست ِ اول بود ، موضوع مامی هم که خونوادگیه...

امروز صبح مریم به من زنگ زد و گفت که از طرف من با سپهر قرار گذاشته و باید ساعت 7 برم پیشش .... دیگه واقعا اعصاب برام نگذاشته بود ،بچه پر رو بدونه هماهنگی با من قرار گذاشته خجالتم نمیکشید و هی میگفت مگه چیه؟ ....بالاخره بعد از کلی دعوا کردن راضی شدم که برم....

ساعت حدود 7.10 دقیقه بود که رسیدیم، قرار بود فقط من برم بخاطر همین مریم رفت... اما هیچ کس اونجا نبود تلفن زدم به مریم ( گرفتی من رو عوضییییی؟ این که نیومده...) شماره تلفن سپهر رو داد به من و من بهش زنگ زدم ....( سپهر میشه بگی کجایی بانمک؟) ( اول سلام ... دوم اینکه من اونطرف خیابونم بیا اونطرف) ( آخه من که قیافت یادم نیست) ( بیا من میشناسمت)... اصلا خوشم نیومد با اون حرف زدنش.... با نچ نچ رفتم اون سمت خیابون که دیدم یکی با ماشین از کوچه روبرویی اومد به سمتم و چراغ زد و بعد اشاره کرد که برم تو ماشین.... سوار شدم ، تا دیدمش اینطوری شدماین دیگه کیههههههههههه؟؟؟ همینطوری زل زده بودم بهش...زد زیر خنده ( چیه؟ تا حالا بچه خوشگل ندیدی؟) ( تو سپهری؟) (اااا تو با کسی قرار داشتی؟) (بللللللللههههیعنی تو سپهر نیستی؟؟) مسخره فقط میخندید( نترس بابا خودم هستم) کلی تغییرقیافه داده بود ...( چیه خوشت نیومد؟) ( از چی باید خوشم بیاد؟) ( از من دیگه... همه من رو دوست دارن ، تاحالا پسر به این خوشگلی دیدی؟)...  حالم داشت از نوع حرف زدنش بهم میخورد خیلی بچه گانه صحبت میکرد ...( راستی اسمت چی بود؟) ( مونا) ( چه اسم ِ نازی داری... راستی مونا یه چیزیو میدونی؟) ( نه) ( میدونی قیافت خیلی خاص ِ؟) (   یعنی چی؟؟؟) تا اومد بگه تلفنش زنگ خورد و به یکی گفت تا 20 دقیقه دیگه خونه ام!! ( اگه میشه من رو جلوی یک آژانس پیاده بکن) (چراااااا؟) ( خوب مگه نمیخوای بری خونه؟) ( بابا یک دقیقه میریم خونه بعد باز میریم بیرون) ... تا رسیدیم خونه شون کلی فک زد دیگه مخم داشت میترکید ....( پیاده شو ، چند دقیقه میشینیم خونه و بعد میریم) ( نه شما سریع کارتون رو انجام بدید تا بریم) ( بیا تو دیگه خودتو لوس نکن) منم بهش محل نگذاشتم و به سمت سوپر مارکت رفتم( من میرم یه چیزی بگیرم زود برگرد) ، همینطوری خشکش زده بود... هنوز یک دقیقه نگذشته بود که اومد جلوی سوپر مارکت – خیال کرده من نفهمیدم که کارش با من بوده مگه نه میخواسته بره آب بخوره که به این زودی برگشته؟ - ، چشماش بدجوری قرمز شده بود، نمیدونم چرا حسم بهم میگفت که سپهر تو کار مواد ِ چون همش میگفت شیشه میخوای؟ من هم هی خودم رو مثل خنگها میزدم به اون راه که چیزی نشنیدم... همین یک کارم مونده بود که عملی هم بشم.....

رفتیم تو ماشین نشستیم هی میگفت نیومدیاااا ... دیگه داشتم منفجر میشدم که برگشتم با صدای بلند گفتم( خودم میدونم نیوووووووووووومدم حالا ههههههههههههییییی بگووووووووو) اینو که گفتم دیگه بیخیال شد بعد خیلی معصومانه بهم زل زد انگار توقع نداشت سرش داد بزنم...

( مونا میدونستی بدجوری آدمو میبری تو فاز؟)  آخه من ِ بدبخت نمیدونم فاز رو چه جوری مینویسن بعد اون وقت چه جوری ببرم تو فاز؟؟؟؟....

پشت چراغ قرمز بودیم که دستشو اورد جلو و روی پاهام کشید ... من هم دستش رو گرفتم و هل دادم به سمت خودش ... خیلی ملتمسانه بهم نگاه کرد و گفت ( مونا خاهش میکنم) ( برای چی؟) یه نچ گفت و سرش رو انداخت پائین ( میشه بریم یه جایی که راحت باشیم؟) (راحت؟ مثلا کجا؟) ( مثلا خونه ی ما) ( نه من همین جا هم راحت هستم) ( خیلی لجبازی مونا) تو دلم------------>( برو بابا دلت خوشه)، ( باشه مونا؟) تودلم----------->( مونا و کوفت) ( مونا خانوم با شما هستماااا) تو دلم -----------> ( خفه شو بابا) ،( داری فکر میکنی؟) (نه) ( پس چرا جواب نمیدی؟) ... دیگه هر آدمی میدونه وقتی بری یک جایی که راحت باشی چه اتفاقی میوفته بخاطر همین گفتم( تو یکی رو میخوای که باهاش بری خونه و باهاش راحت باشی دیگه؟) با سر جواب داد که آره ....... تلفن زدم به مریم ( مریم میتونی بری خونه سپهر؟) ( ااااا مونا چرا اینطوری میکنی؟؟؟؟) تا اومد گوشی رو ازم بگیره چراغ سبز شد و مجبور شد راه بیوفته ( موناااااااا با تو ام قطع کن یه دیقه) ( مریم دوباره باهات تماس میگیرم)...( چیه؟ مگه تو نمی خواستی؟) ( بی نمک من اگه از دوستت خوشم میومد که به اون شماره میدادم) ( برو بابا) ( ببین مونا چقدر میگیری؟) ( من؟هیچی) خیال کرده من کاسبم ...( لوس نشو مونا من از تو خوشم اومده هر چی هم بخوای بهت میدم) ( لازم نکرده من هر چی بخوام از بابا م میگیرم تو هم پول هاتو واسه خودت نگه دار) بدجوری داشت منفجر میشد( همین جا نگه دار ) (خودم میبرمت) ( ممنون احتیاجی نیست تو هم اگه خیلی حالت خرابه به مریم زنگ بزن) ( یعنی چی مونا ؟ من میخوام با تو باشم) ( ببین سپهر من اصلا از تو خوشم نمیاد) ( چرا آخه؟ مگه چمه؟) ( هیچیت نیست اما من دلم نمیخواد که با تو حتی حرف بزنم)...اصلا بهش نمیومد اهل گیر دادن باشه، هی رفت رو مخم ،.... فکر نکنم لازم باشه که اراجیفشو اینجا بنویسم.... ( خیلی خوب ) ( یعنی قبول؟) ( باشه) ( پس به مناسبت دوستیمون شام مهمون ِ من) ( مرسی من گرسنه نیستم) ( اااااا مونا دیگه نزن تو حالمون دیگه)...

بیچاره کلی ذوق زده شده بود ....گوشیشو برداشتم و شماره امو پاک کردم( چی کار میکنی؟) ( هیچ چی، گوشیت خیلی خوش دست ِ)( بردار ماله تو ) ( نمیخوام ممنون) ( حتما چون دست ِ دوم ِ... یکی مثل ِ همین برات میخرم) تو دلم ----------> ( دهنتو ببند بابا) ااااااا بخدا هر حرفی که میزد اعصابمو میریخت بهم...

رفتیم و شامو بزور خوردم....انقدر تو رستوران حرف زد که کم مونده بود کیفم رو بکوبونم تو سرش....

خلاصه بعد از 2 ساعت بیخیال شد ، بعد من رو تو پارک نزدیک ِ خونهمون پیاده کرد ، تازه میخواست بدونه خونه مون کجاست که من گفتم ( مامی یهو میبینه) ، خیلی زود قبول کرد و باز تاکیید کرد که با هم دوست شدیمااااا

امیدوارم شماره ام رو حفظ نکرده باشه...به مریم هم سپرده ام که اگه باهاش تماس گرفت شماره من رو نده....

چه انتقامی میخاستیم بگیریماااااا

باورتون میشه بعضی وقتها از بیرون رفتن متنفر میشم؟ همه با خودشون یه خیالهایی میکنن و بعد میان پیشنهاد میدن ... من مخالف روابط نیستم اما حدی داره به قول یکی از دوستای خوبم که خیلی دوستش دارم ------> روابط جنسی بخشی از زندگی هست نه زندگی بخشی از روابط جنسی..... البته به شرطی که جای مریم نباشید...پس سعی کنید که تمام زندگیتون رو صرف ِاین مسئله نکنید...

به امید زندگی ایی خوب و دلپذیر برای همه ی دوستای خوبم و نازم ....

نظرات 4 + ارسال نظر
صخره 20 اسفند 1384 ساعت 09:22 ق.ظ http://www.sakhre.blogsky.com

سلام دخمر گلم
خوبی نازنینم؟
اول که ممنون که اینقدر گلی
ممنون که محبت داری
ممنون که مهربونی
دوم من هم گروهی ات نمی شم چون فوق العاده گرفترم (به قول ت مخی گرفتارم) می ببینی که صفحه ام شده روز شمار ....
سوم اینکه که خانمی گلم امکان داره ناراحت شه اونوقت خر بیار رو ...
چهارم دیدی راجع این پسره حق با من بود...
دوست دارم دختر گل من
بازم می یام
دعام کن.

صخره 21 اسفند 1384 ساعت 07:43 ق.ظ http://www.sakhre.blogsky.com

سلام دخمر گل من
چطوری؟
نیستی که !!!!!؟؟؟
دعام کن.

سامناک آقایی 22 اسفند 1384 ساعت 01:40 ق.ظ

سلام
خیلی جالب بود

مجید 3 مرداد 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://ir4ir.blogfa.com

سلام - خوبی .شرایط گروه چیه. هرکس زیبائی اندیشه پیدا کنه زیبائی تنو نشون کسی نمیده(دکتر شریعتی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد