یادی از من و دوستــــــــــــــــــام

من نه دُم دارم نه شاخ اما عوضش یه وبلاگ دارم که اگه شاخ و دم نداشته باشه جای تعجبه!!!

یادی از من و دوستــــــــــــــــــام

من نه دُم دارم نه شاخ اما عوضش یه وبلاگ دارم که اگه شاخ و دم نداشته باشه جای تعجبه!!!

زیاد جــــــدی نگیرید اینجا هیچ چیز واقعی نیست......



سلام

خوبید؟

خوشید؟ چییییییییییی خورشید؟؟ نه عسل های من خوش هستید؟؟؟ چییییییییییییییییی خوشک؟؟؟ ای بابا عجب گیری کردیما ، همون خوب هستید؟؟؟ چیییییییییی؟؟؟  هیچییییییییییی

اول از همه اینکه یک سو ء تفاهم کوچک پیش اومده ...

میدونید چیه ؟؟این دنیای مجازی فقط مجازیه، نه من شما رو خوب میشناسم نه شما من رو و فکر کنم تا آخرش همین باشه ، اما بعضی ها مثل اینکه اشتباه فکر کردن ... من بخاطر این وبلاگ نساختم که همه رو بکشونم طرف خودم و اونا رو از کسایی که دوسشون دارن جدا کنم ... تو این دنیای الکترونیکی وقتی من میگم دوستون دارم فقط تو حد ِ یک دوست نتی هست نه چیزی فراتر از اون یا وقتی با یک نفر چت میکنم و حرفای دلم رو بهش میزنم فقط بخاطر ِ این هست که فکر میکنم اینطوری خودم رو خالی میکنم و این حس رو میکنم که طرفم یک چیزایی میفهمه و من رو درک میکنه و همه ی اینا راهی ِ برای تخیله روانی خودم....

آخ اگه من میدونستم که چرا شما تا یکی بهتون میگه دوستون دارم یهو باد میکنید و فکر میکنید آرررررررره بابا، دیگه به بادکنک میگفتم دوست دارم چون اون مادرزادی باد داره نه از روی چیز ِ دیگه...

پس لطفا از این به بعد زود جو گیر نشید – جو ِ دیگه یهو میگیره آدمو - ... درضمن فکر کنم خودم انقدر حال داشته باشم که چندوقت یکبار به روز بشم  ...نخیر حالا که اینطور شد هر شب آپدیت میکنم...

 

 

نیکی و بدی

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.


روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بر
ای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.

کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.

وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!

"می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند."

                                                                                                                                  پائولو کوئیلو

И Это важно Я плохо

47