سلام به همه...
تو این چند روز انقدر اعصابم خرد بود که نتونستم آپدیت کنم....
مرده شور ِ این زندگی رو ببرم که بدجوری من روسر کار گذاشته...
تمام این مدت به خودم فکر میکردم ، که من دارم چه کار میکنم ؟ تمام ِ کارها به نظرم مسخره و پوچ میاد ، شاید به ظاهر آدم شادی هستم اما درونم داغونه ...
باورتون نمیشه اگه بگم که 3 روز ِ تمام پام رو از خونه بیرون نگذاشتم همش تو اتاقم بودم حتی حال نداشتم بیام نت ، همه نگرانم شده بودن که چه مرگم شده و من در آرزوی این بودم که یه مرگیم بشه!!!
بیشتر دوستام اومدن اما بیشتر از همه حضور سمانه برام خیلی دلنشین بود ، میگفت که به خاطر ماما و بابات ِ ، اما من هزاربار گفتم به من ربطی نداره که اونا میخوان جدا بشن ، زندگی ِ خودشون ِ و هر غلطی که دلشون بخواد میتونن بکنن...
بیشترین ناراحتی ِ من از اینه که چرا با وجود ِ اینکه همیشه دور رو برم شلوغ بود ِ همیشه احساس ِ تنهایی کردم ، نمیدونم چرا هیچکس من رو درک نمیکنه...
دلم میخواد بذارم برم یه جا که هیچکس نباشه ....
بیخیال بابا که چی اینارو میگم ...
سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.
سلام
آفرین
یادت نره قول دادی
سلام
خوبی مامانی؟
بچه اصلا حرف های من رو قبول داری؟
اصلا واست مهم هست چی می گم ؟
...
دعام کن.
سلام خانومی گل.بارانم.بهم سرزدی.وبلاگت قشنگه اما بعضی ازنوشته هات ممکنه خرابش کنه.سعی کن یه ذره ازغمهاروفراموش کنی.زندگی همیشه زشت نیست.نمی خوام شعاربدم.اما یادگرفتم که جلوی هرمشکلی بایدوایساد.بیشترفکرکن ماهیچ وقت تنهانیستیم.هیچ وقت.
بازهم بهم سربزن خانومی گل...