عرضم به حضور ِ نامرئیتون که یه وقت خدایی نکرده ،زبونم لای در ، شستم چلاق ؛ فکر نکنید من یه آدمه علافم و صد البته عقده ای که هنوز متن قبلیم از گلوتون پایین نرفته فرتو فرت (فرطو فرط،بخدا تو لغت معنی نبود
خلاصه اینکه صبح که متین داشت میرفت پی ِ کسب ِ علمو دانش هنوز نرفته پائین برگشت میخوره به سمت خونه البته با دست پر و با کوله باری از عشق و صفا ...اینا رو وقتی که من از خواب پا شدم و یه دسته گل که روش نوشته شده بود تقدیم به یگانه هستیم*!- نه نیستیم- ( نه مثل اینکه از ما علامه تر هم تو املاء پیدا میشه) به همراه یه جعبه ی کادویی ناناز و یه برگه که روش نوشته بود برای مونای عزیز ؛رو میزم دیدم مامی تعریف کرد... کی می تونست باشه غیر از رامین؟ آخه هیچ بلبله عاقلی صبح الطلوع پا نمیشه بیاد زیر پنجره ی معبودش سوت بلبلی بزنه چه برسه به رامین که یه جورایی 2 تا پا داره و بهش میگن آدم!!! الان 7 هفته اس باهاش قهرم نمیدونم چرا تو این مدت سراغمو نگرفت ، اما اینطوری که بوش میاد میخواسته ببینه من دلم براش پر میکشه یا نه ...بی معرفت حتی یه زنگ نزد ببینه نفس میکشم یا نه... اصلا میدونید چیه میرم هدیه اشو میدم به یکی دیگه تا حالش گرفته بشه...آره فکر دل شکستونکی کردم همین کارو می کنم....
روز مادر مبارک بــــــــــــــــــــاد...
*. هستیم = هستی ام